بارها تا اون لبه رفتم...نصف بیشتر بدنم حتی رفته رو هوا...اخیرا کشف کردم که خیلی کار سختی نیست...یه قدم بعدش...مثل قدمای دیگه ست... حتی راحت تر...فقط چیزای زیادی هست که نمیذاره اون یه قدم برداشته بشه...یه چیزی که نه پات رو قفل می کنه... نه از پشت نگهت میداره...یه چیزی توی سرت...که انگار یه چیزی می دونه که تو نمی دونی
بارها تا اون لبه رفتم...نصف بیشتر بدنم حتی رفته رو هوا...اخیرا کشف کردم که خیلی کار سختی نیست...یه قدم بعدش...مثل قدمای دیگه ست... حتی راحت تر...فقط چیزای زیادی هست که نمیذاره اون یه قدم برداشته بشه...یه چیزی که نه پات رو قفل می کنه... نه از پشت نگهت میداره...یه چیزی توی سرت...که انگار یه چیزی می دونه که تو نمی دونی
ReplyDeleteسقوط ِ هر روز ِ من
ReplyDelete.
.
.
بلندی ِ ساعت های نیامدنت