48 - با پلک های نیمه بسته
پیش نوشت : صبح که بیدار شدم یک پلکم باز نمیشد. افتاده بود روی چشمم و خیال ِ بلند شدن نداشت.بعد ترش راضی اش کردیم نیمه باز شود
-
یک چشمی هم
دنیا همان رنگی ست
و آدمها هنوز
نیمه تاریک اند
بی ثبات و سیال
مثل ِ نوار وی.اچ.اس
بدون ِ کیفیت و حراف
دور و محو
خستگی ناپذیر و خب - خوش به حالشان
چشم هایم، انقدر خسته بودند
که خودجوش ، به احترام ِ خودم
اعتصاب کرده اند
چشم هایم مثل ِ کارگرهای معدن
خیلی زحمت میکشند
مدام روی نوشته ها میلغزند
صفحه ی تلوزیون و مانیتور را میبلعند
و همیشه نگرانند
نگران ِ همه چیز و همه کس
برای همین زود پیر شده اند
برای همین یک روز کرکره ها را میکشند پایین
و میگویند : امروز - تعطیل
24.7.91
شروعی طوفانی ...
ReplyDeleteامروز - تعطیل ....
------------
داری عالی میشی
بسیار عالی ...
ReplyDelete