1
آواهایی
از درون ِ روحم بر میآید. شبیه آوازهای سنتی و قدیمی، به کم کیفیتی ِ
صفحات گرامافون. خوب گوش میکنم. آواهای وجودم را نوازش میکنم.شاید دارد
میخواند: " آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود" ... آوا را بغلش میکنم، سرش
را میگذارم روی شانه ام و چشمانم خیس میشوند.صبر میکنم تمام شود.بخار
میشود.نیست میشود.ضربان ِ قلبم بی جهت بالاست.حالا که دیگر نمیلرزد.حالا
فقط .. تَرَک برمیدارد.
12.3.91
No comments:
Post a Comment