مترجم سکوت
از حرفا .. از زندگی
Sunday, June 3, 2012
23
یک وقت هایی
نگاه میکنی/ نمیفهمی تو میخواهی وطن را ترک کنی
یا وطن تو را ترک میکند؟
وطنم / ذره ذره مرا پس می زند
بیش از آنچه من شوق به رفتن داشته باشم
وطن میل به جدایی دارد
غریبی می کند
کاش کمی بیشتر دوستم میداشت
کاش اجازه می داد درش بخندم/برقصم/بچرخم/افتخار بیاورم/به من افتخار کند/
کاش وقتی پاهایم را میگذاشتم روی زمینش / محکم باشد
نه اینقدر سست و سرد
این خاک سرد است
این خانه.... چراغ ندارد
این خانه یک سیاهچاله ی بزرگ است که همه ی آرزوهای -نه چندان بزرگ- ام را می بلعد
من ... بی وطنم ...
25.11.90
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment