Saturday, October 27, 2012

49- قهرمان وزنه برداری از ناحیه ی قلب

شانه های پهن تان را به رخم نکشید آقا

با این شانه ها 

- نهایتاً - 

 میتوان وزنه برداری کرد

اما هنوز

شانه های من مَرد ترند

که وزنه ای مثل "نبودن"تان را

هر روز بر میدارند

هر لحظه حمل میکنند

و هر شب با آن میخوابند

شانه های پهن تان را به رخم نکشید

آقا

-

6.8.91

Monday, October 15, 2012

48 - با پلک های نیمه بسته

پیش نوشت : صبح که بیدار شدم یک پلکم باز نمیشد. افتاده بود روی چشمم و خیال ِ بلند شدن نداشت.بعد ترش راضی اش کردیم نیمه باز شود

-

یک چشمی هم

دنیا همان رنگی ست

و آدمها هنوز

نیمه تاریک اند

بی ثبات و سیال

مثل ِ نوار وی.اچ.اس

بدون ِ کیفیت و حراف

دور  و  محو

خستگی ناپذیر و خب - خوش به حالشان

چشم هایم، انقدر خسته بودند

که خودجوش ، به احترام ِ خودم

اعتصاب کرده اند

چشم هایم مثل ِ کارگرهای معدن

خیلی زحمت میکشند

مدام روی نوشته ها میلغزند

صفحه ی تلوزیون و مانیتور را میبلعند

و همیشه نگرانند

نگران ِ همه چیز و همه کس

برای همین زود پیر شده اند

برای همین یک روز کرکره ها را میکشند پایین

و میگویند : امروز - تعطیل

24.7.91

Tuesday, October 9, 2012

47 - به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن

 

دختری که 9 شب تو خیابون راه میره و گریه میکنه

دیوونه نیست،

خسته س

و غم داره

بیشتر

از

حد

توانش

پ.ن : نه این یک متن ادبی نیست! دانم