Monday, October 15, 2012

48 - با پلک های نیمه بسته

پیش نوشت : صبح که بیدار شدم یک پلکم باز نمیشد. افتاده بود روی چشمم و خیال ِ بلند شدن نداشت.بعد ترش راضی اش کردیم نیمه باز شود

-

یک چشمی هم

دنیا همان رنگی ست

و آدمها هنوز

نیمه تاریک اند

بی ثبات و سیال

مثل ِ نوار وی.اچ.اس

بدون ِ کیفیت و حراف

دور  و  محو

خستگی ناپذیر و خب - خوش به حالشان

چشم هایم، انقدر خسته بودند

که خودجوش ، به احترام ِ خودم

اعتصاب کرده اند

چشم هایم مثل ِ کارگرهای معدن

خیلی زحمت میکشند

مدام روی نوشته ها میلغزند

صفحه ی تلوزیون و مانیتور را میبلعند

و همیشه نگرانند

نگران ِ همه چیز و همه کس

برای همین زود پیر شده اند

برای همین یک روز کرکره ها را میکشند پایین

و میگویند : امروز - تعطیل

24.7.91

2 comments:

  1. شروعی طوفانی ...

    امروز - تعطیل ....

    ------------
    داری عالی میشی

    ReplyDelete