Wednesday, December 24, 2014

58- درست مثل دکمه ی پالتوی سبزم که نفهمیدم چطور گم شد

1.
آخرین باری که بلد بودم زن باشم دو سال پیش بود. اواخر رابطه ی قبلی، جایی که عاشق شدم، با یک نفر زندگی کردم، برای نگه داشتن چیزی که میانمان بود جنگیدم، و تمام کردم. یک روند کامل، حتی گریه و زاری ها و تراپیست رفتن ها و " گت اُوِر" کردن ها هم خیلی دقیق و روتین بود. ولی یک جایی همان جاها دکمه ی دوست داشتنم را گم کردم. یک جایی میان میدان ونک و ولیعصر، یک جایی سر کوچه ی درختی مان، یک جایی میان گریه های توی تاکسی دربست همت شرق، یک جایی گم شدم، زن درون من گم شد و فقط یک "آدم" باقی ماند.
اینکه زنی که بودم را گم کردم یا اینکه "دکمه ی دوست داشتنم" از کار افتاده چیزی نیست که همان موقع فهمیده باشم. چیزی ست که الان فهمیده م، الان که باید زن باشم، باید شروع کنم دست کسی را بگیرم، نگران باشم، تکست بدم، لبخند بزنم، الان که باید بی هوا کسی را بغل کنم، تلفن کنم و مکالماتم بیشتر از 60 ثانیه طول بکشد، فهمیدم همه چیز را یک جا گم کرده م.

2.
قدرتی خدا همه ی حوادث جوری چیده شد که بفهمم چقدر ایراد از من است و چقدر زبانم برای بهانه آوردن لال.

یکی کسی بود که من ازش "خوشم می آمد" و او احتمالا حتی در جریان نبود، به همان حس خوبی گرفتن قانع بودم چون بقیه کارهای عاشقانه از یادم رفته بود. به مرور شروع کرد به توجه نشان دادن، ترسیدم، احساس کردم حتی حوصله ش را هم ندارم، حس کردم تایپ من نیست، بداخلاق است و خیلی چیزها. 

یکی دیگر بود که از قدیم هم را میشناختیم. بعد از اندی سال احساس کرده بود حس خاصی به من دارد، ترسیدم، احساس کردم اصلا با هم جور نمی شویم، احساس کردم خیلی خودخواه است، تایپ من نیست، حرف مشترکی نداریم که بزنیم.

یکی دیگر بود که یک هو وارد زندگی ام شد، ملاقات دوم گفت با هم باشیم؟ ترسیدم، احساس کردم خیلی بی پرواست، عجیب و غریب است، گفت با مشکلاتت کنار می آیم، گفتم چه می گوید مردک دیوانه؟

یکی دیگر بود..

مهم نیست در بازه ی 3 ماهه چند نفر بودند که چقدر با هم فرق داشتند و چقدر همزمان سر راه من قرار گرفتند. مهم این بود که بفهمم درونم چقدر به خودم دروغ میگویم و چقدر بیش از چیزی که نشان میدهم بیمارم.

چیزی که من را از خودم می ترساند.

3.
چطور ممکن است کسی هم از تنهایی بترسد هم از عدم تنهایی؟

4.
فیلم کنعان بود؟ "مینا" میخواست دل کسی برایش تنگ نشود، کسی دوستش نداشته باشد و نگرانش نشود. مینا منم.

No comments:

Post a Comment