Sunday, June 3, 2012

1

آواهایی از درون ِ روحم بر میآید. شبیه آوازهای سنتی و قدیمی، به کم کیفیتی ِ صفحات گرامافون. خوب گوش میکنم. آواهای وجودم را نوازش میکنم.شاید دارد میخواند: " آمد اما در نگاهش آن نوازش ها نبود" ... آوا را بغلش میکنم، سرش را میگذارم روی شانه ام و چشمانم خیس میشوند.صبر میکنم تمام شود.بخار میشود.نیست میشود.ضربان ِ قلبم بی جهت بالاست.حالا که دیگر نمیلرزد.حالا فقط .. تَرَک برمیدارد.
12.3.91

No comments:

Post a Comment