Sunday, June 3, 2012

15

اگر میخوانید تا آخر بخوانید. اگر خواندید دفنش کنید. هیچوقت به روی من و هیچکس دیگر نیاورید...


"آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود"
شاید هم نیامد؟ نیامدی ، ها؟ جانان ِ من نیامدی مگر نه؟ نگاهت را میبینم / نوازشت را نه. تو را میبینم اما " تو" را نه....

"نقش عشق و آرزو از چهره‌ی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه‌ی سیما نبود"
اگر .. اگر نگاهم کنی هنوز شیدایی را میبینی .. من همانم که بودم. همانم که روزی به تو گفتم تا آخر عمر میتوانم دوستت بدارم ... این همان شیدایی بود ... تمام شیدایی ام را برایت کنار گذاشته بودم ...

"لب همان لب بود اما بوسه‌اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی‌پروا نبود"
انگار که دیگر انحنای لبانم را نمیشناسی. انگار که سرد شده باشند .. انگار که از دهن افتاده باشم

"گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود"
که رسوایی ام را دیده ای .. بارها نمایش رسوایی ام را برایت اجرا کرده ام .. در تماشاخانه ی سردی که تنها بازیگرش من بودم و تنها تماشاگرش تو ..

"دیدم آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می‌خواستم پیدا نبود"
زن ِ جان به لب رسیده را چه نامند ...؟

"برلب لرزان من فریاد دل خاموش شد"
خاموش شدم .. از بس سقوط کردم .. از بس زخمی شدم .. از بس تکه تکه هایم را از میان دست و پایت جمع کردم ... جانم بگیر .... جانم بگیر ....
 

No comments:

Post a Comment